دیشب فیلم بچه رزماری (rosemary’s baby) را دیدم. یکی از آثار مطرح تاریخ سینما که حتما علاقه مندان به ژانر وحشت از سال 1968 تاکنون آن را دیده اند. فیلمی که میتوان راجع به آن بسیار نوشت از کارگردانی رومن پولانسکی تا بازی میا فارو و تاثیرگذاری بی چون و چرای فیلم.
اما از دیشب چیزی که ذهن مرا مشغول میکند یک سوال است و آن اینکه چرا باید رز ماری برای تولد فرزند شیطان انتخاب شود؟

رزماری شخصیت بسیار مثبت و اخلاق گرایی دارد. او مدام به همه مهربانی میکند و شاید همین مهربانیهای اوست که زمینه ارتباط او و همسرش را با جماعت جادوگر همسایه فراهم میکند. رزماری تمام فکر و ذکرش داشتن یک زندگی و همسر خوب و شاد کردن همسرش است. با او بسیار مهربان است و عاشق این که بتواند مادر شود. او در رویاهایش مدام تصاویری از پاپها و نقاشیهای مربوط به کلیساهای کاتولیک را میبیند. در بخشی از فیلم متوجه میشویم که او در یک خانواده کاتولیک رشد داشته، زمانی که زن و مرد مسن همسایه که بعدا می فهمیم جادوگر هستند آنها را به مهمانی دعوت میکنند و سر میز شام صحبت از پاپ میشود و اینکه چقدر آدمهایی هستند که برای فراهم آوردن تشریفاتشان هزینه میکنند، فاسداند و ... آنجا میبینیم رز ماری عمیقا ناراحت میشود و وقتی از او میپرسند "تو که مذهبی نیستی؟" رز ماری جواب میدهد: "من در یک خانواده کاتولیک بزرگ شده ام ولی الان را نمیدانم..." او در مقابل توهینهایی که به پاپ میشود میگوید: "بالاخره او یک پاپ است...". ما در اینجا متوجه می شویم که اتفاقا رز ماری برخلاف این جماعت شیطان پرست عمیقا فردی مذهبی است که به تقدس رهبران دینی اعتقاد دارد. او را از نظر رفتاری نیز می توان فردی مذهبی به معنای اخلاقی بودن دانست. او هرگز چیزی نمی گوید یا کاری نمیکند که حتی کسانی را که گاهی از آنها بدش می آید ناراحت شوند اما رز ماری انتخاب میشود تا فرزند شیطان از او متولد شود و سوال اینست که چرا شیطان مثلا یک زن گناهکار یا حتی یک زن معمولی دیگر را برای تولد فرزندش انتخاب نمیکند؟ چرا رز ماری پاک با سوابق تمایلات مذهبی باید فرزند شیطان را به دنیا بیاورد؟ چرا محملی پاک برای تولد شیطان که مظهر شر مطلق است، انتخاب میشود؟ البته هنوز جواب قانع کننده ای برای این سوالات نیافته ام.
این فیلم نکات قابل توجه زیادی دارد. قرار گرفتن رز ماری در میان جماعت جادوگران، از میان برداشته شدن تمام کسانی که به نوعی میخواهند به رزماری کمک کنند تا مادر شیطان نباشد، پاره شدن آخرین رشته اعتماد به همسری که رز ماری عاشقش بود و آگاهی از همدستی او با شیطان پرستان، تلاشهای ناب رزماری برای خروج از این وضعیت و در نهایت آگاهی از اینکه همه و واقعا همه کسانی که در محدوده ارتباط رزماری قرار دارند دست به دست شیطان پرستان داده اند و البته شیطان پرستان هم اساسا زمینهای برای خروج او از این وضعیت فراهم نمیکنند. گویی همه شهر آلوده اند. همه شیطان پرستند و هیچ کس به لالاییهای عاشقانه یک مادر توجهی ندارد. همه منتظر فرزند شیطاناند و البته به خاطر آنکه رزماری انتقال دهنده او به این جهان است به او هم توجه میکنند... این نهایت تراژدی فیلم است در ماندگی رزماری و تنهایی او.
او در پایان فیلم در جشنی که برای تولد فرزند شیطان گرفته شده با چاقو بالای سر او می آید و میبیند چشمهای او چقدر شبیه چشمان شیطان است (چشمان شیطان در یک لحظه در هنگام همبستری او با رزماری نشان داده میشود چشمانی سرخ در چهرهای تاریک) چشمان کودک به پدرش رفته است! و دردناک ترین لحظه، لحظهای است که رزماری تنها و بدون راه گریز است و صدای گریه کودکی که از او متولد شده وسوسهاش میکند تا بالای سر او برود و گهواره اش را تکان دهد! هر چند که او بچه شیطانی رزماری باشد!
اما نام فیلم هم سوال برانگیز است! این کودک فرزند شیطان است اما چرا نام فیلم بچه رزماری است! آیا ممکن است این کودک بیش از پدر، بارقههایی از روح مقدس اخلاق گرا پاک و انسانی مادر را داشته باشد؟
در مورد این فیلم میتوان بسیار نوشت و بیشتر از آن میتوان به آن اندیشید. فیلمی هوشمندانه که تا آخرین لحظه نیز مخاطبش را در تردید میگذارد. شاید رزماری دچار توهم توطئه است شاید او دچار توهمات عصبی ناشی از بارداری شده است؟ شاید همه واقعا میخواستهاند به او کمک کنند اما تمام فیلم زمینه ساز دقایق انتهایی است همین هم آن را به عنوان اثری ماندگار در تاریخ سینما معرفی میکند. در دقایق انتهایی است که ما مطمئن میشویم این کودک فرزند مشترک رزماری و شیطان است.