همیشه «زمان» برایم موضوع مهمی است. بعضی زمان ها هستند که ماهیت آغازین دارند مثل شنبه ها که آغاز هفته است و نوروز که آغاز سال است ولی بعضی زمان ها به خاطر رویدادهایی در درونشان برای من وجه آغازین دارند مثل شب های قدر، روز عاشورا و روز تولد خودم. که هر کدامشان می توانند نقطه شروع جدیدی باشند. هر وقت به این آغازها می رسم بیشتر راجع به خودم فکر می کنم به گذشته و آینده و اینکه چطور می توانم انسان بهتری باشم.
17 دی امسال 30 ساله شدم. باورم نمی شود چون بخش عمده دهه اول و دومش را در مدرسه بودم ولی دهه اخیر آن زمانی که دانشجو بودم و زمانی که خبرنگار بودم و حالا که مثلا پژوهشگرم را بیشتر زندگی کردم و انتخاب های آگاهانه تری داشته ام.
امسال از چندماه پیش کلی برنامه ریزی کردم که در دهه پیش رو چه کارهایی دوست دارم بکنم و مثلا ده سال دیگر اگر عمری بود و به 40 سالگی رسیدم دوست دارم در چه نقطه ای باشم. لیست بلند بالایی نشد و فقط در چند محورش تفاوت اساسی با هدف های فعلی ام دارد اما تقریبا از محتوایش و اینکه در زندگی ام همان هدف ها را می خواهم مطمئنم.
مطمئنم که زمان خیلی سریع خواهد گذشت. همانطور که این سالها گذشت. اما چیزی که باعث شد اینجا بنویسم این بود که فکر می کنم تولد واقعی هر کس زمانی است که سعی کند عمیقا درست تر زندگی کند و درست تر زندگی کردن حتما و حتما از مسیر ارتباط با آدمهایی می گذرد که هر روز با آنها در موقعیت های مختلف روبروییم. می دانم وبلاگم مخاطب چندانی ندارد اما گفتم بنویسم شاید کسانی که در این سالها از من رنجیده خاطر شده اند و به هر دلیل حقی بر گردن من دارند روزی این مطلب را بخوانند. می خواهم از ته قلب از این افراد خواهش کنم مرا ببخشند و اجازه دهند من امشب و همراه این تولد تقویمی ٬ تولدی واقعی را تجربه کنم.