دعوت شدهام به یک چالش وبلاگی: دوست دارید در چه زمینهای کتاب بنویسید؟
نویسنده شدن بخشی از رویاهای کودکی من بود. کتاب محبوبترین هدیهای بود که در کودکی میتوانستم دریافت کنم. پدرم یک کتابخانه داشت که آن موقع به نظرم بزرگ میآمد و من آشکار و پنهان تمام کتابهایش را خوانده بودم. همین روند در نوجوانی و جوانیام ادامه یافت. همه جور کتابی میخواندم. با این تفاوت که حالا بیشتر مینوشتم. اما نوشتههایم را به ندرت به کسی نشان میدادم. آنها گفتگوهای من با خودم بودند؛ کاملا سری و فوق محرمانه. دانشگاه که قبول شدم جنون نوشتن کمتر شد. مخصوصا دلنوشتهها و شعرها انگار مسیری معکوس را طی میکردند. به بند نمیآمدند. عاقل تر شده بودم. شاید به این دلیل که در دوره لیسانس علم برای ما با مفهوم پوزیتیویستیاش معنا یافته بود و انگار هر قدمی که به سوی علم برمیداشتی از دنیای شعر و ادبیات فاصله میگرفتی. بعدها فهمیدم که همه روایتها از علم مخصوصا علوم اجتماعی این نیست. خبرنگار که شدم دریچهای به رویم گشوده شد. میتوانستم گزارش بنویسم. تلاش کردم و نوشتم. خوب یا بد. سعی میکردم گزارش اولویتم باشد اما در آن حجم اخبار انگار آنطور که دوست داشتم نمیشد. ارشد که بودم بخشی از کتابهای تاثیرگذار زندگیم را خواندم: ساختار اجتماعی واقعیت، ساختار انقلابهای علمی و کتابهای متعدد روش تحقیق کیفی. پارادایم تفسیرگرا حال دلم را خوب کرده بود. پارادایمی که میتوانست جهانت را بزرگ کند و تو را به فهم بهتری از دنیای آدمها و موقعیتهایشان برساند. اکنون نوشتن خلاقانه میتوانست برایم بخشی از فرایند اندیشه ورزی باشد...
با این مقدمه، برویم سر سوال اصلی چالش. دوست دارید در چه زمینهای کتاب بنویسید؟ دوست دارم کتابی بنویسم که مخاطبم بعد از خواندنش بتواند از جایی و زمانی که در آن هست فاصله بگیرد. برود چند متر آن طرف تر. جای آدمهای دیگر در اطرافش، شهرش، تاریخش و جهانش. بتواند جور دیگر نگاه کردن به هر پدیدهای را تمرین کند. بتواند دنیای آدمها و بافتارهایشان را بفهمد، اصرار کند به فهم دورترها، سخت ترها و دست نیافتنیها. آنوقت جای خودش را هم بفهمد و مسئولیت جایش را در جهان بپذیرد. دوست دارم این روح جاری در کتابهایم باشد که بتواند عناوین احتمالا بیربط آنها را به یکدیگر پیوند دهد.
.............
پ.ن 1: ممنون از چالش آقای صفایی نژاد. باعث شدند که حداقل وبلاگمان را به روز کنیم.
پ.ن 2: این انتقاد به نوشتهام وارد است که اثرگذاری متن چندان قابل پیش بینی نیست و معنای هر متنی در رابطه مخاطب با آن آفریده میشود اما به هر حال این نافی تلاش مولف نخواهد بود. آنهم مولفی بدینگونه رویاپرداز :)
پ.ن 3 : اخیرا جملهی الهام بخشی از سی.دی.لوئیس خواندم: ما نمینویسیم تا فهمیده شویم. مینویسیم تا بفهمیم.