براتون پیش اومده این سوالو از خودتون بپرسید که اگه من یه نفر توی این دنیا نبودم چی میشد؟ اصلا فرقی داشت یا نه؟
پاسخ فیلم "چه زندگی شگفتانگیزی" به این سوال اینه که بله، فرق داشت. هر آدمی که باید در دنیا باشه اگه نباشه انگار حفرهای به وجود میاد. چون هر فرد با ارتباطاتش بر عده زیادی تاثیر داره. این ارتباطها سرنوشت و مسیر خیلیها رو تحت تاثیر قرار میده.
این فیلم، سال ۱۹۴۶ ساخته شده، یک سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم.
فیلم دو لایه داره که البته بر هم منطبق هستند.
لایه اول دنیای مادی است که در اون جورج بیلی ساده دل، رییس یک خیریه است و درحالی که رویای همیشگی اش خارج شدن از شهر کوچکش بوده، به آرزوهاش نرسیده، و ناکامیهای مختلف را پشت سر گذاشته. جورج در اواخر فیلم یک گرفتاری مالی بزرگ پیدا میکنه و قصد خودکشی داره...
در لایه دوم، کلارنس یک فرشته بیباله که برای نجات جورج (بنا به دعاهای خیری که برای اون شده) و در آرزوی به دست اوردن بال به زمین میاد. کلارنس این امکانو برای جورج فراهم میکنه که ببینه اگر او به این دنیا نیامده بود، ادمهایی که در زندگیش با اونها مواجه شده اون موقع چه وضعیتی داشتن. در واقع با حذف تاثیرات او بر زندگی اطرافیانش چه اتفاقی رخ میداد. این تجربه باعث میشه متوجه بشه چقدر تاثیرگذار بوده و دعا کنه که به زندگی و حتی همون شرایط سخت برگرده...
فیلمهای امیدوارکننده همیشه با این اتهام مواجهاند که تلاش میکنند حس رضایت از شرایط سخت زندگی را برای مخاطب ایجاد کنند، تا مانع از تغییر شرایط زندگی یا کنشگری سیاسی و اجتماعی افراد بشوند تا اونها از هر آنچه که هست راضی باشند اما من در این فیلم چنین تصویر واهی از مثبتنگری ندیدم.
به نظرم اتفاقی که برای جورج میافته مواجه با واقعیته. واقعیتی که برای جورج و تک تک ما هر لحظه نو به نو میشه اما ذهن ما عموما قادر به دیدن این واقعیتهای نوشونده و زنده نیست. به همین دلیل خیلی وقتها اگاه به اثرگذاریهامون در این عالم نیستیم و طبعا قدرشناس اون هم نیستیم.
پ.ن.
۱. چه زندگی شگفت انگیزی معادل it's a wonderful life