امروز کارو تحویل دادم. منظورم همون پایان نامه کذاییه که یکسال و نیم براش زحمت کشیدم. خب از نظر زمانی فکر می کنم...اووم ...از آخر اول شدم!
ولی مهم اینه که دادمش! لااقل مخاطب های معدود این وبلاگ ، خانواده ام و دوستام از شر غر زدن های من راحت شدن. حالا شاید بشه کمی زندگی کرد. فقط کمی!
شاید بشه عادت های بدی که همراه این پایان نامه ایجاد شدن رو، کنار گذاشت. مثلا استفاده زیاد از کامپیوتر! یا وب گردی به خصوص توی وب سایت های توریستی که واقعا جذابن!
شاید بتونم با کاغذ و قلم آشتی کنم به جای تایپ کردن! هر چند این یکی واقعا سخته!
شاید بتونم دنیامو بزرگتر کنم. خیلی بزرگتر از یه خبرگزاری، یه دانشگاه و چهارتاآدمی که میشناسم....!
شاید بتونم دوباره با ادبیات آشتی کنم. بنویسم و بخونم.
یا اینکه مثل یه محقق خوب برم تمام جاذبه های توریستی تاریخی تهران رو بازدید کنم تا عطشی که با نوشتن این پایان نامه بهم دست داده فروکش کنه.
شاید بتونم یه بار سر قولم با مریم برای سینما رفتن بمونم... نه بسه دیگه! داره شخصی می شه!
کلا اینکه شاید بتونم وبلاگ بهتری داشته باشم...این نقاط عطف زندگی ام رو دوست دارم. تحول و دگرگونی های عمیق لذت بخشه!
.
.
.
اما دلم تنگ می شه برای تمام فولدارهای مخصوص بخش های مختلف این پایان نامه! که لابد حالا باید بریزمشون روی یه سی دی و نگهشون دارم واسه روزی روزگاری... برای کتابخونه و کاغذهای آشفته روی کمدم که هیچوقت هیچکس ازشون سر در نمی اورد. لابد حالا باید مرتب و منظم بشم!