اینکه چند وقتی هست این وبلاگ به روز نشده دلایل خاص خودش را دارد اما امشب باید می نوشتم تا جلسه امروزمان را در تاریخ این وبلاگ ثبت کنم.
خبر داغ این که قرار است در ماه های آینده یک نشریه تخصصی دیگر به فضای رسانه ای کشور افزوده شود. نام این نشریه «ارتباطات کاربردی» است. در اولین جلسه ماهنامه که امروز عصر برگزار شد در جمع دوستان عزیزی (استاد رستمی ، خانم فرزانه نزاکتی ، آقای حسینیان ، آقای اسدزاده و آقای شمسه) بودم که تجربه های ارزشمند و ایده های خلاقانه ای داشتند. همیشه فکر می کنم این نعمت بزرگی است که انسان در تعامل با افراد و گروه هایی قرار بگیرد که باسوادتر و با تجربه تر از خودش هستند تا بیشتر بیاموزد. امیدوارم ماهنامه خوب ارتباطات کاربردی همانقدر که هسته اولیه راه اندازی آن خوب هستند، برای مخاطب خوب، مفید و کاربردی باشد.
اما چند نکته که بعد از جلسه به آنها فکر کردم:
1- به نظرم بخشی از کاربردی کردن هر چیز به امکان ساده کردن آن بر می گردد. ولی آیا ما توانایی ساده تر کردن موضوعات را داریم؟ متاسفانه فضای دانشگاهی ما هر روز به سمت دشوار گویی و دشوار نویسی بیشتر حرکت می کند. آنقدر دشوار که خیلی وقت ها معنا قربانی می شود... دلیل دشوارگویی به نظر من دانش اندک است زیرا اکثر اساتید بسیار باسوادی که در طول زندگیم دیده ام حتی سخت ترین موضوعات را بسیار ساده بیان می کنند. هر چه با سواد تر ساده تر...این یک تمرین خوب است. سعی کنیم هر امری را کمی از پیرایه های نظری و صرفا زبانی آن جدا کنیم و به کنه موضوعات توجه کنیم. این تمرین حتی برای زندگی عادی مان مفید است چه برسد به موضوعات علمی تر.
2- برای راه اندازی یک نشریه فقط محتوا اهمیت ندارد. موضوعات اقتصادی بسیار مهم هستند و نکته آموزنده این که استدلالی که پشتوانه اقتصادی برای موضوع بیان کند قانع کننده تر است.
3- چند ماه پیش موقعی که در آزمون دکتری مجاز شدم اما برای مصاحبه مجاز نشدم یکی از دوستان گرامی را دیدم که به من گفت تقصیر خودت هست. تو باید از همان دوره ارشد انتخاب می کردی که یک شخصیت آکادمیک داشته باشی یا یک شخصیت که می خواهد شاغل باشد و وقت بیشتری برای کار بگذارد. حرف این دوست گرامی برایم سنگین بود چون به نظر من دنیای واقعی دنیای همان آدمهایی است که خارج از دانشگاه هستند. در جامعه هستند و درگیر مشکلات بزرگ و کوچک خودشان و هیچ چیزی از کاستلز و هابرماس و سوسور نمی دانند، من هیچوقت فکر نکردم که شناختن آن آدمها و مشکلاتشان کاری کم اهمیت تر از خواندن مفاهیم نظری است...اگر نظریه های این اندیشمندان به کار آدمهایی که می شناسم نیاید پس برای چه آنها را بخوانم و بیاموزم...البته فکر میکنم مشکل از این دانشمندان نیست مشکل از ماست که اندیشه ها را در قاب دانشگاه محدود کرده ایم والا هر اندیشه و نظریه ای را می توان در تار و پود واقعیت های ملموس زندگی بازیافت...