اخیرا یک تحقیق کیفی انجام دادم. با همه اینکه وقت نداشتم و روزی هشت، نه ساعت کار می کردم و سه ساعت در راه بودم و حدود پنج ساعتی آخر شبها، وقت داشتم که بخشی از آن هم به مقتضای پژوهشم (و البته علایق شخصیام) در شبکههای اجتماعی میگذشت و نهایتا دو، سه ساعتی وقت برای تحقیق ام میماند،... با همه اینها روزهای خوبی بود. خیلی دوست داشتم وقت میشد چیزهایی را که از این تجربه یاد گرفتم مینوشتم. چند باری هم سعی کردم اما همیشه نصف کاره رها میشد...به خاطر همین تصمیم گرفتم اینجا همان دو سه نکته اصلی را که یاد گرفتم بنویسم. شاید برای اینکه هر وقت دوباره به این پست رسیدم یادم بیاید از اولین پژوهش کیفیام چه آموختم.
امیک یا اتیک؟
تقریبا در همه کتابهای روش تحقیق کیفی آنقدر روی رویکرد امیک تاکید میشود که آدم فکر میکند مهمترین و تنها وظیفهاش در یک پژوهش کیفی همین است. البته درست هم هست. نگاه امیک در واقع تلاش برای نزدیک شدن به دنیای ذهنی افراد است، اساسا تفهم حاصل همین تلاش است. اگر نتوانیم خودمان را جای افراد بگذاریم و با آنها همدلی کنیم و دنیای ذهنی و تجربههایشان را بفهمیم نمیتوانیم تحقیق کیفی انجام دهیم.
من هم همه تلاشم را در این مسیر گذاشتم اما در بعضی مصاحبهها احساس میکردم مثل فردی هستم که در دنیای مصاحبه شونده گم شده و نمیتواند بیرون بیاید، دنیای ذهنی هر کسی مثل یک هزار توی پیچیده است که اگر به عنوان یک فرد خارجی در آن گیر بیفتید و سعی کنید بیشتر از آنچه باید وارد آن شوید، بیرون آمدن سخت است. در مصاحبههای کیفی گاهی خود افراد هم به ابعادی از شخصیت و نگاهشان پی میبرند که حتی برای خودشان جدید است و این ماهیت گفتگو است که آدم را به جاهای عجیب و غریب میکشاند. یادم میآید که بعد از یکی از گفتگوها تا حدود سه هفته نتوانستم مصاحبه دیگری بگیرم. بعد از یکی از مصاحبهها به شدت غمگین بودم و گریه کردم. با این که در آن گفتگو ظاهرا هیچ چیز غمگینی وجود نداشت... اما چیزی که من یاد گرفتم این بود: نگاه اتیک هم به اندازه نگاه امیک لازم است. نگاه اتیک نگاه از بیرون به دنیای فرد است و پژوهشگر را قادر میکند که از سوژه و دنیایش فاصله بگیرد. من این را خیلی دیر فهمیدم اما بالاخره فهمیدم که باید نگاه امیک و اتیک هر دو در جای مناسب خودشان به کار روند تا انجام پژوهش کیفی ممکن شود. یعنی همانقدر که توانایی نزدیک شدن به دنیای افراد را دارید بتوانید فاصله هم بگیرید و از بیرون هم نگاه کنید. شاید تاکید کتابهای روش بر نگاه امیک به خاطر این است که این نگاه برای اکثر پژوهشگران کمتر تمرین شده است اما این اصلا به معنی نادیده گرفتن نگاه اتیک نیست.
اخلاق پژوهش
همیشه یک فصل اخلاق در پژوهش در همه کتابهای روش وجود دارد. تقریبا همیشه هم موضوعات مشابهی در این فصول بیان میشود. من همیشه تصور میکردم این فصل را خیلی خوب فهمیدهام اما در عمل کار بسیار دشوار بود. در عمل با موارد و موقعیتهایی برخورد میکنید که در هیچ کتابی ننوشته باید در مواجهه با آن چه کار کنید. به خصوص در هر جامعهای متناسب با بافت، فرهنگ و آداب و رسوم خاص آن جامعه اخلاق ابعادی متفاوت می یابد. ممکن است حتی سادهترین رفتارها که در حاشیه یک گفتگو مطرح است، روی گفتگوی شما تاثیر بگذارد. یک حرف، نگاه یا لبخند نابجا ممکن است حس اعتماد مصاحبه شونده را کمرنگ کند یا او را در بیان نظراتش محتاط تر کند، هر حرف و حرکتی که در شرایط عادی کاملا رایج است ممکن است در شرایط گفتگو پای شما را روی خط قرمز اخلاق بگذارد. الان فکر میکنم باید روح مبحث اخلاق در پژوهش را که در کتابهایمان بود بفهمیم. روح این مبحث این است که در گفتگو احساس ناخوشایندی برای مصاحبه شونده به وجود نیاوریم. این کار نیازمند تجربه است و فکر میکنم شرایط هر مصاحبهای خاص خودش است اما شاید توجه به این نکات بتواند کمک دهنده باشد اینکه به مصاحبه شونده در هر شرایطی احترام بگذاریم، بگذاریم آزادانه نظراتش را بگوید، وسط حرفش نپریم، بر چیزی که ناراحتش میکند - که این را میتوان از رفتارهای غیرکلامی متوجه شد- اصرار نورزیم ...
تحلیل دادهها
اگر در سنت کیفی گراندد تئوری کار میکنید پیشنهاد میکنم حتما به همان شیوهای که استراوس و کوربین برای تحلیل دادهها سفارش کردهاند عمل کنید یعنی هر مصاحبه را پیاده کنید. سه مرحله کدگذاری انجام دهید و با توجه به آنچه به دست آورید فردی بعدی را برای گفتگو انتخاب کنید؛ در واقع این میشود نمونه گیری نظری.
در مقابل این وسوسه که وقتم کم است، چند مصاحبه را با هم میگیرم و بعد یکی یکی تحلیل میکنم حتما و حتما مقاومت کنید. مرحله تحلیل داده اگر خوب انجام نشود انگار همه زحماتتان در مصاحبه ها و گردآوری دادهها و رعایت اخلاق و تلاشهایتان برای نگاه امیک و تفهم و ... بر باد رفته است.
وقتی مصاحبهها روی هم جمع میشود، وقت کافی برای تحلیل پیدا نمیکنید، مجبور میشوید که از بعضی دادهها چشم پوشی کنید، فرصت کافی برای پروراندن مفاهیم پیدا نمیکنید و بعضی وقتها تازه در انتهای زمان پژوهش که دیگر وقتی برای مصاحبه نیست، میفهمید که برخی مفاهیم به اندازه کافی پرورش نیافتهاند و...
و نهایتا به نظر من پژوهش کیفی از ناب ترین و منحصر به فردترین مسیرهایی است که برای فهمیدن وجود دارد و شاید هیچ لذتی با فهمیدن برابری نکند...